اومدم تا قصه بگم.قصه ی این دل مرده
قصه ی قلب شکسته.که چه غصه ها نخورده
دل من یه روز اسیر شد.به دل یه دختر کور
دختری با دل خسته.دختری با قلبی صبور
همیشه مینالید از این.که چرا چشاش سیاهه
که چرا اون نمیبینه.می گفت زندگیش تباهه
همیشه میگفت اگه اون.میتونست منو ببینه
تا وقتی که توی دنیاس.پای عشقمون میشینه
منم هی میسوختم از این.میدیدم که غصه داره
آرزوم این بود که خدا.شادی تو دلش بذاره
اینو از خدا میخواستم.که چشای اون ببینه
همیشه میگفتم خدا.تنها آرزوم همینه
ولی انگار که صداهام.به خودم بازم برمیگشت
وای بازم اشکم دراومد.عذابم میده هر تیکش
هرتیکه از خاطراتم.دردیه توی وجودم
ای خدا چی میشد اگه.توی این دنیا نبودم
وقتی دیدم که خدامون.بهم اعتنا نداره
حسی بود که میگفت به من.عشقو چشم من میاره
رفتمو گفتم به یارم.یکی اومده که میگه
چشاشو نذر کرده و اون.چشمو به تو هدیه میده
وقتی که چشاشو وا کرد.دید که من چشمی ندارم
چشامو دادم به اون تا.عشقو تو دلش بذارم
ولی اون وقتی منو دید.گفت دیگه نمیخوام تو رو
تو که چشم دیدن من.نداری از اینجا برو
موقع رفتنم گفتم.عشق من خدا نگهدار
میرم اما دو چشو من.هستم از دلت طلبکار
قول بده مواظب اون.چشمای پاکم بمونی
هیچ موقع به فکرم نباش.امیدوارم که بتونی
اینه رسم این زمونه.عشق به چشمه نه دلامون
حتی داره به من و تو.ستم میکنه خدامون
خیلیا معنی عشقو.نمیدونن اما میگن
عاشق و دلباخته ان نه.اینو هیچوقت عشق نمیگن
معنی عشق حقیقی.گذشتن از دل و جونه
تا اینکه عشقت یه لحظه.غم توی دلش نمونه
من میرم با چشمای کور.سر میذارم به بیابون
امیدم اینه همیشه.شادی باشه تو دلامون